مبصر کلاس
کانال را رد کردیم. گلوله مثل نقل ونبات عروسی می ریخت روی سرمان.
چندتا ازبچه ها که رسیدند آن طرف پل,طناب پل باز شد.
ایستادیم...
یکی از بچه ها توی آن سرما تا کمر رفت توی آب. دوطرف طناب را نگه داشت تا همه مان از روی پل رد شدیم.
مبصر کلاسمان بود توی مدرسه...
اسمان مال انهاست
نظرات شما عزیزان:
[ دو شنبه 11 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مبصرکلاس, ] [ 20:29 ] [ پریا ]
[ ]